جانان

جانان

«آمدی مهرت به دل افتاد و جانانم شدی

نه فقط معشوقه و جانانِ من، جانم شدی

عاشقی در فکر من شاخه گلی پژمرده بود

زندگی آوردی و با عشق، گلدانم شدی

در زمستانی پر از سرمای تنهایی و درد

دست سردم را گرفتی و بهارانم شدی

چشم های روشنت تابید بر شب های من

نور عشق آوردی و خورشید تابانم شدی

زندگی جز غصه و تنهایی و ماتم که نیست

فرضم این بود، آمدی و خط بطلانم شدی

قلب من اکلیلی و پر ذوق و غرق نور شد

تا که فهمیدم تو هم قدری پریشانم شدی

ریشه زد شوقِ ادامه در وجود خسته ام

تکیه گاه و مونس و همراه و بنیانم شدی

آرزوهایم کنارت یک به یک تعبیر شد

آنچه رویای محال و کهنه بود آنم شدی

قلب و روح و فکر و ذکر و جان من مال تو شد

نبضِ دنیایم شدی، آبم شدی، نانم شدی

خنده های تو گره می زد مرا بر شعر و عشق

شاه بیتِ فاخرِ اشعار دیوانم شدی

عشق یعنی درد بودی تا که درمانت شدم

عشق یعنی درد بودم تا که درمانم شدی»

‎‎‎

  • 𝑹𝒆𝒊

نجات

نجات

 داستایوفسکی :

در آغوشم بگیر و نجاتم بده  قاتلی به دنبال من است که ،گاه به گاه در « آینه » ها می بینمش.

  • 𝑹𝒆𝒊

دریا

موقعی که از من پرسیدی دریا قشنگه؟

نتونستم بهت بگم تو از دریا زیبا تری؛.

  • 𝑹𝒆𝒊